خود شکن! آینه شکستن....

بسم اللهـ الرحمنـ الرحیمـ

ـاینــــــــــآیـــــــــنهـــشـــــرور!

نوشته بودمش.

 ترسیدم و تردید کردم که علنی بشه.

 از این که شاید آبرویش بره، فردا.

یا شاید غیبتش بشه.

ولی گفتم: هرچه باداباد. بذار آبروی این موجود گنه کار بره. رسوایی حقشه. اگر نمی خواد به خود بیاد. بذار همین جا توسط خود من بی آبرو بشه. بذار مشتشو باز کنم.

ماجرا از این قراره که رفتم جلویش. توی چشمانش خیره شدم. سر تا پایش رو نگاه کردم

ادامه نوشته

این همه کوتاه ولی به اندازه یک پست

هنوز لایق نوشتن نیستم. ننوشتنم یعنی بدجور تو هپــروتم یا به قولی تو باغ نیستم. این روزها خیلی دنیا رو دوست دارم!

واقعا این طور نبوده ام که یک تابستان بگذرد و یه پست و نیم بتونم بچپونم تو این خرابه!

آخه فقط این جا هم که نیست. واسه خودمم اصلا نمی نویسم. یعنی حرفی برای گفتن نیست. که اگر هم باشد،صـــــــــادقانه!، حرف مفت است. یه روزی بود هر چیزی می دیدم می نوشتمش. اما حالا....

کرکره اعتقادات و مِعتقاداتم پایینه. تا دلت هم بخواد عشق دنیام و خیلی داره بیخودی از خودم خوشم میاد. تا بفهمم تقصیر کیه و چیه تا یقه اش رو بگیرم، معلوم نیست چقدر باید دور خودم بچرخم.

خلاصه:

قبل از این که دیر بشه....

ای که دستت میرسد کاری بکن!