؟؟؟

 

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می‌ شود انگور ما

 ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

 آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

 ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

 وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما


حرف اضافه:

زبان نمی چرخد. حالمان گرفته است!

من آمدم که این گره ها وا شود همین!

اصلا بنا نبود، ز سر وا کنی مرا

 

یک لقمه شعر

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست

قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

پیش طبیب آمده‌ام، درد می کشم

شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

من آمدم که این گره ها وا شود همین!

اصلا بنا نبود، ز سر وا کنی مرا

حالا که فکر آخرتم را نمی کنم

حق می دهم که بنده ی دنیا کنی مرا

من سالهاست میوه ی خوبی نداده ام

وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا؟

آقا برای تو نه! برای خودم بد است

هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا

من گم شدم، تو آینه ای گم نمی‌شوی

وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا

 این بار با نگاه کریمانه ات ببین

شاید غلام خانه ی زهرا کنی مرا

هادی خاندان کرم

یک

دیدید گاهی که می روید مثلا به زیارت امام علی ابن موسی الرضا، در یکی از صحن های حرم، با شخصی مواجه می شوید که تقاضای کمک می کند؟

با یک افتادگی و تواضعی و احیانا دلهره ای می آید جلو و داستانی را با یک انگار دل شکستگی ای و عجز و لابه ای برایتان نقل می کند:1

"من مسافرم. یه جایی کیفمو و همه پولامو گم کردم. اگه یه لطفی کنی پول بلیتمو بدی برگردم دعات میکنم."

خودش را به این بر و آن بر می زند و التماستان می کند و مدام تکرار می کند: "تو رو خدا کمکم کنید غریبم کسی را اینجا نمی شناسم"

بعد ادامه می دهد: "دیدم شما ظاهرتان مومن است گفتم حرفم را گوش می کنید و به خاطر امام رضا کمکم می کنید به کس دیگه روم نمیشه بگم"

انگار تصور کند نیاز به خواهش و دلیل بیشتر آوردن داشته باشد تا دل شما را به دست بیاورد قسمتان می دهد:

"تو رو به فاطمه زهرا قسم دستمو رد نکنید"

بعد بیشتر که دقت میکنید می بینید که این آدم را جایی دیده اید. فکر می کنید تا به یادتان بیاید. . . بعد از چند دقیقه متوجه می شوید که در سفر قبلی که به مشهد داشتید و برای زیارت مُشرّف شدید همین سناریو تکرار شده بوده برایتان! و نتیجه ای که به ذهنتان متبادر می شود این است که این بابا کارش این است. شیّاد و دروغگویی است که هر روز با عجز و لابه درخواست کمک می کند

دو

یكى از درباریان متوكّل حكایت می كند:

من با ابوالحسن ، علىّ النقی هادى علیه السلام سخت مخالف و نسبت به او بدبین بودم ، تا آن كه روزى توسط متوكّل مأمور به احضار ایشان از مدینه به سامراء شدم

هنگام مشایعت ایشان از مدینه به سامراء، هوا بسیار گرم و ناراحت كننده بود؛ و چون موقع حركت ، آب و غذا نخورده بودیم ، مقدارى راه را كه پیمودیم ، پیشنهاد دادیم تا پیاده شویم و اندكى استراحت كنیم ؟

اما ایشان فرمود: در این جا مناسب نیست ، بهتر است كه به راه خود ادامه دهیم تا به محلّى مناسب برسیم .

به همین جهت به حركت خود ادامه دادیم تا این كه در بیابانى قرار گرفتیم كه هیچ آب و گیاهى یافت نمى شد و گرمى هوا و تشنگى و گرسنگى تمام افراد را بى طاقت كرده بود.

در این هنگام حضرت توجّهى به افراد نمود و اظهار داشت : چرا این قدر بى حال و ناتوان شده اید، چنانچه خسته ، تشنه و گرسنه هستید، همین جا اُتراق كنید..

بنابر این ، طبق دستور حضرت در حال بار انداختن بودیم كه ناگهان متوجّه شدیم در همان نزدیكى - كنار ما - دو درخت بسیار بزرگ با شاخه هاى زیاد بر زمین سایه افكنده و كنار یكى از آن ها چشمه اى است و آب آن بر زمین جارى مى باشد، كه بسیار سرد و گوارا بود.

بسیارى از همراهان با حالت تعجّب گفتند: ما چندین مرتبه از این مسیر رفت و آمد كرده ایم ؛ ولى هرگز چنین چشمه و درختانى را در این مكان ندیده ایم .

و بعد از مدتی استراحت ، حضرت فرمود: چنانچه خستگى افراد برطرف شده است ، حركت كنیم .

کاروان شروع به حرکت کردیم اما کمی بعد من به محل درخت و چشمه آب برگشتم اما هیچ اثری از درخت و چشمه ندیدم.

یک+دو=

یا امام هادی النقی!

 دستم برایت رو شد!

آبرویم پیشت رفته است!

حرفم برایت تکراری شد.

یا امام هادی النقی!

آیا شده مرا مأمور ظالم ببینید؟

و یا نسبت به خودتان قلبا و از روی اعتقاد مخالفتی از من سراغ دارید؟

یا امام هادی النقی!

باخته ایم!

بیابان سوزان زندگیمان، ما را مغلوب عطش و گرسنگی  کرده است

در تمام این زندگی گشته ایم. و هیچ درخت سبزی و چشمه آبی نیافته ایم.

و این آخرین جمله، جمله ای است که خود به ما آموخته اید. با تمام وجود و احساس تقدیمتان

فمعکم معکم لا مع غیرکم2




پاورقی

.1نمی خواهم بگویم الزاما آدمهای صادقی هستند

2.زبان الکن ما بیش از این نمی چرخد.