پیرزن خوب است!

بسم اللهـ

سرم شلوغه. و لابد دلم هم! به شما چه. در هر حال می خواهم حرفی را بنویسم که از خیلی قبل می خواستم.

هول هولکی می نویسم. امیدوارم درست نشانه رفته باشم.

یوسف (س) برای فروش در بازار عرضه شد. جوان زیبا و دلربایی که می خواست به عنوان غلامی فروخته شود. همه آنهایی که طالب خریدن او بودند به بازار آمدند. طبیعتا برای خریدن بهترین ها، بهترین ها و لابد تواناترین ها به میدان می آیند. چون چیزهای خوب برای کسانی است که توانایی داشتنش را دارند. اما یک پیرزن ندار هم در صف خریداران یوسف قرار گرفت. در کنار سرمایه دارانی که می خواستند هم وزن یوسف طلا عرضه کنند، پیرزن کلافی از نخ را همراه خود آورده بود. قصه تمام شد. خوابت نبره!






ادامه نوشته

زنده باد حقوق بشر!

مطلب از برادر عزیزم علی اکبر خزایی

سلام...اگر چه باز دیر آمدم ولی یک به اضافه عشق میشه"تو..." و یک به اضافه بهمن میشه من...اضافه ای از روز اول بر پیشانی یوم الله بهمن و البته شهرالله بهمن.
یک به اضافه بهمن یعنی من که باز هم دیر رسیدم تا توجیهات مشهور و فلسفی خودم رو که به گفته بعضی از دوستان رنگ دیکتاتوری هم دارد اینجا بنویسم...
مطلعت مطلع خوبی بود برای من که نشان از اضافه بودنم داشت ولی محتوای متنت از من دور بود...اونجا که تعریف کرده بودی والبته تواضع به خرج داده بودی.
با تو هستم!! تویی که نمیشناسمت!
هنوز هم بعد از این همه سال تو را نمیشناسم! اغراق نیست!
میشه کسی (تو) حاصل عمر بی برکت کسی دیگه ای(من) باشه و باز هم اونو نشناسه.
باز هم دیر آمدم برادرم که بگویم همیشه دیر رسیدن کار من و سر وقت آمدن کار تو بود
از تعارفات بگذرم که مدتهاست گذشته ام.هنوز هم وقتی به" تو" مینگرم از خودم خجل وشرمسارم که ای کاش من هم.... ولی چه توان کرد جز آه و افسوسی بلند که در فراق ایام جوانی میخورم.
درست است که به قول خواجه راز " هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم..." ولی واقعا وقتی غبارهای سفید رو میبینم که بر سرم نشسته بیشتر صدای گریز آهوی تیزپای جوانی رو میشنوم که از برم فرار میکنه.
بگذریم که باید گذشت...نخواستم دردی بر دل مهربانت باشم. به خودت هم گفتم که نوشته اولم پاک شد.راستش اون رنگ و بوی غم نداشت ولی نمیدونم چرا الان انقدر گرفته ام.
بگرفت آسمان چو دل تنگم وگریست              هم چشمی آمدش به من و دیده ترم

ادامه نوشته

آیا می دانید؟


آیا می دانید در دل این آقا و خانم چه می گذرد؟


یا می دانید در دل این کودک که به دوربین خیره شده چه می گذرد؟

کدام تصویر برایتان جذابتر و خوشاینتد تر است؟

یا می دانید چرا عکس دوم نمی تواند در قالب عکس اول قرار بگیرد؟

امضا::میم.شیـــــــــــــــن::هو یملا الارض عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا

یک دو سه ...

یک
روز عجیبی بود. دو تا تصادف. که در دومی با پژوی 206 بود که دو تا جوان سوار آن بودند. ...مقصر بود.... ادعایی هم نداشت. باید خسارتم را می داد، از بی تجربگی من بود که ازش هیچ مدرک شناسایی نگرفتم و به یک تلفن و یک آدرس که مغازه پیتزا فروشی اش بود_ که با هم به آنجا رفتیم _بسنده کردم تا در فرصت دیگر برای پرداخت خسارتش اقدام کند. در کلامش تناقض گویی داشت یک بار گفت دارم می روم عروسی یک بار می گفت روز تولدش بوده و به جشن تولدش می رود.
وقتی چند بار از خودش سوالاتی پرسیدم که ازش مطمئن شوم بهم گفت "ما اونجوری نیستیم بابا!" جمله اش و لحن بیانش در ذهنم ماند. بعد از رفتن او، برای اطمینان، رفتم و از کسانی که در پیتزا فروشی بودند سوال کردم که "فلانی راست می گفت دیگه؟" چنان با تردید جواب می دادند که خیلی شک کردم. شک از اینکه نکند قالم بگذارد و برود. هیچ بعید هم نبود. چاره ای نبود. برگشتم خانه.
ماجرا را که به یکی از دوستانم توضیح دادم، تجربه خودش را برایم تعریف کرد. تجربه ای که از قال گذاشتن طرف مقابل در تصادفی که برای وی اتفاق افتاده بود خبر می داد و خالی شدن دل من! می گفت تازه آن آقا دو تا کوپن از بیمه ماشینش را هم  داده بود و حاضر بود گواهینامه اش را هم بدهد. فقط جمله ای که با یک تواضعی گفته بود در ذهنم بود:  "ما اونجوری نیستیم بابا!"

ادامه نوشته

یا امام مجتبی


یک+بهمن

بسمه تعالی

یک به اضافه بهمن یعنی چند؟یعنی تو.

علی اکبر خزایی. با داد فراوان!

مبارک، اگر یعنی پر برکت، میلادت مبارک.

عمرت طولانی و هم عرضانی و هم مبارک

ای بزرگ موندنی! ای طلایه دار رود! ای صدا صدای نور!

نمی دانی که چقدر باید در مورد تو بنویسم. بنویسم و بنویسم. و در مورد تو حرف د ارم. مانده ام چگونه بنویسم و چگونه بگویمت که حق مطلب ادا شود. نمی دانی این روز برایم چه بزرگ است، بارها گفته ام و باز هم با تمام قاطعیت  می گویم در رفاقت و برادری بی سوادم و نابلد، ببخش که نوکری رفیقم را بلد نبودم و ادا نکرده ام. اصولا دانه دانه ریشم که سبز شد همه مدیون توست. تو که اولین بار فکر کردن نسبت به دنیای اطرافم را  به من آموختی! باور کن اغراق نیست که آدم گم و گورتری از الان بودم اگر لبخندی به من برای بار اول نمی زدی! باور کن خیلی چیزهایی که دارم همه مرهون تو نیز هست.


 

 


ادامه نوشته