پیرزن خوب است!
سرم شلوغه. و لابد دلم هم! به شما چه. در هر حال می خواهم حرفی را بنویسم که از خیلی قبل می خواستم.
هول هولکی می نویسم. امیدوارم درست نشانه رفته باشم.
یوسف (س) برای فروش در بازار عرضه شد. جوان زیبا و دلربایی که می خواست به عنوان غلامی فروخته شود. همه آنهایی که طالب خریدن او بودند به بازار آمدند. طبیعتا برای خریدن بهترین ها، بهترین ها و لابد تواناترین ها به میدان می آیند. چون چیزهای خوب برای کسانی است که توانایی داشتنش را دارند. اما یک پیرزن ندار هم در صف خریداران یوسف قرار گرفت. در کنار سرمایه دارانی که می خواستند هم وزن یوسف طلا عرضه کنند، پیرزن کلافی از نخ را همراه خود آورده بود. قصه تمام شد. خوابت نبره!




.jpg)
بسم الله