یک از هزاران مسأله

شب عیدی در عین حال که می دانم لابد همه خوشحال و خندان در کنار خانواده هستند و منتظر شلیک توپ تحویل سال و الخ، من آمده ام اینجا تا یکی از هزاران1 را با چند بیتی بنویسم.
عید نوروز!
در این چند ساله این "زمان" بوده است که مرا به زور به نوروز کشانده است و در قالب رسم و رسومات و کارهای تکراری مردم، جای داده است. به اصرار خانواده لباس نو باید بخرم، در مهمانی ها به زور باید در خوردن زیاده روی کنم، و در میزبانی حتما و لا جرم تعارفاتی تکه پاره کنم. هیچ کدام این ها به وجدم نمی آورد. و به خاطرشان چشمم برق نمی زند. و احساس میکنم وقتم را دارم آتش می زنم. اصلا نمی فهمم چرا مردم باید برای خرید پسته و آجیل صف ببندند و چرا من نیز باید در این صف بایستم؟ چرا باید گوشت و برنج و ... به مقدار انبوه بخرم؟ نمی دانم چرا باید تحت تاثیر برنامه های تلوزیون و دکوراسیون های ویژه برنامه تحویل سال، عنان از کف بدهم و خر کیف شوم؟ چرا باید دعای مجری خوش تیپ و پر زرق و برق سیما را وقتی می گوید انشاءالله جیبتان پر پول باشد و سلامتیتون افزون، آمین بگویم؟ در حالی که هیچ کدامشان ماندنی نیست؟ آه از بسیاری از چیزها!
قطعه شعر زیر یکی از هزاران، تقدیم به تو که خوشی.

زیباتر از آنچه مانده ز بابا از آنِ تو

بد ای برادر از من و اعلا از آنِ تو

این طاس خالی از من و آن کوزه ای که بود

پارینه پر ز شهد مصفا از آنِ تو

آن دیگِ لب شکسته صابون پزی ز من

آن چمچمۀ2 هریسه3 و حلوا از آن تو

این قوچِ شاخ کج که زند شاخ، از آن من

غوغایِ جنگِ قوچ و تماشا از آنِ تو

این استرِ چموشِ لگد زن، از آن من

آن گریـۀ مُصاحَبِ بابا از آن تو

از صحنِ خانه تا به لبِ بام از آنِ من

از بامِ خانه تا به ثریّا از آن تو


ته ورقی:

1.چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت/ احوال دل نگفتم الا یک از هزاران

2.چمچمه: قاشق و کفگیر کوچک

3.هریسه: نوعی آش با گوشت و گندم

بیانیه یک اخراجی در محکومیت....


جنوب نبردنمون. دست روی هر جا گذاشتیم کنسل شد.

یادآوری: سال گذشته ما دانشجویان با صفای دانشگاه شاهرود (فرزندان معنوی سابق امام) به غذای فاسد(؟) اردو اَه و اوه کنان اعتراض کردیم و به تنگی جا (؟) نق زدیم و عدالتخواهی نمودیم! حالا حسرت یک دونه برنج فاسد پارسال را باید بخوریم. لازم به عتاب است که این غذا ارث پدرمان نبود که به خوبی و بدیش اعتراضی داشته باشیم یا نه، و جای خواب هم تصدقی بود برای اینکه آدم شویم، حالا که نشدیم امسال اجازه حضور در این مهمانی پر زرق و برق را نباید می داشتیم.*

ما دانشجویان عشقی دانشگاه شاهرود، این عدم توفیق را محکوم می کنیم و به شهدا چشم غره می رویم. و در اعتراض به این مساله امسال به جای جنوب به شمال می رویم و به جای اشک ریختن نیشمان را تا بناگوش باز می کنیم و پسته 60هزار تومانی می شکنیم و انسانیتمان را ذبح می کنیم، و از فیلم های تلوزیون لذت می بریم و مرگ و آخرت را فراموش می کنیم و تا می توانیم غفلت می ورزیم. و این بار به جای برهنه راه رفتن روی خاک هتلتان، کفش گران قیمت می پوشیم. و در عوض سر بزیری و چشم پاکی، مه رویان را چهار چشمی خیره می شویم1 و از بدحجابی گله که نکرده هیچ، لذت هم می بریم2  ....

به امید ظهور رییس جمهور آزاد و دموکراسی گستر3

پی نوشت1: در راستای اینکه جیگرتون بیشتر بسوزه، نگارنده اصرار دارد کلیپ صوتی رو حتما گوش بفرمایید. (اگر اجرا نمی شود مرورگر خود را عوض نمایید؛ با اپرا جواب داد برای ما! در عین حال اینجا کلیک کنیدجهت دانلود.)


پی نوشت2: برید عیدو حسابی حال کنید!

پی نوشت 3: بدو دنبال یه دونه برنج پارسال!

پی نوشت 4: إنهم إن يظهروا عليكم يرجموكم أو يعيدوكم في ملتهم ولن تفلحوا إذا أبدا.... و کلبهم باسط



*. البته همه این عبارات لایق مثل نگارنده است، منظورم خدایی نکرده رفقای عزیز دیگر نیست.

1و2.استغفرالله

3.خاک بر سرت! (=با نگارنده بودم)