تلخی های نادیده عید

عید که می شود، لباس نو می خریم. کفش، پیراهن و شلوار. میوه می خریم. شیرینی می خریم. شکلات و آجیل نیز.
عید یعنی حفظ آبرو. مثل هم بودن. گاهی چشم همدیگر را به خاطر زرق و برق بیشتر درآوردن. عید یعنی خانه فامیل شماره یک رفتن؛ میزبان آجیل تعارف می کند. سپس میوه می آورد. شکلات تعارف می کند و شیرین و چای برای میهمانان می آورد. بفرمایید گفتن از میزبان و با نیش باز تشکر کردن میهمان.
ماشین که وایستاد از پسر بچه سوال کرد چه می خواهی؟ چند تا بچه قد و نیم قد،که از پشت شیشه ماشین، با قد کوتاهشان، به زور، با هم داشتند داخل ماشین را نگاه می کردند پاسخ دادند: نون! توی گرمای آن جاده، توی فضای بی آب و علفش، چطور زندگی می کردند؟
عید یعنی فیلم های سینمایی زیاد! یعنی ساعت ها پای تلوزیون بنشینینیم. عید یعنی خانه فامیل شماره دو رفتن؛ میزبان آجیل تعارف می کند. سپس میوه می آورد. شکلات تعارف می کند و شیرین و چای برای میهمانان می آورد. بفرمایید گفتن از میزبان و با نیش باز تشکر کردن میهمان.
راننده از ماشین پیاده شد. در صندوق عقب را باز کرد. توی صندوق ماشین، چند جعبه سیب گذاشته بود. مقداری کیک و ساندیس هم داشت. و همچنین چند تا بطری آب. آب و ساندیس بهشون داد. با یک همهمه ای به طرف دست راننده حمله می کردند که زودتر چیزی بگیرند.
عید یعنی شبکه یک. فیلم شماره یک. سریال شماره یک. یعنی شبکه دو. فیلم شماره دو. سریال شماره دو.یعنی شبکه سه فیلم شماره سه. سریال شماره سه. و...
عید یعنی خانه فامیل شماره سه رفتن؛ میزبان آجیل تعارف می کند. سپس میوه می آورد. شکلات تعارف می کند و شیرین و چای برای میهمانان می آورد. بفرمایید گفتن از میزبان و با نیش باز تشکر کردن میهمان.
 روز اول....
 روز دوم....
 روز سوم...
 روز چهارم...
 روز پنجم...
روز ششم...
روز هفتم...
...
نزدیک عید که می شود. خیلی ها مخصوصا خانم ها مشغول متر کردن بازارها و پاساژها می شوند. راجع به خز یا جوات بودن لباس های توی ویترین با هم بحث می کنند. به لباس و زیبایی و آرایششان می نازند. به لباس تنگ و زلف بر باد داده و خنده های مستانه شان نیز.

ادامه نوشته

شرح ماجرا


   
 تعقیبات نماز عشا که حرف خیلیهاست

 اَللّهُمَّ اِنَّهُ لَيْسَ لى‏ عِلْمٌ بِمَوْضِعِ رِزْقى‏، وَ اِنَّما اَطْلُبُهُ بِخَطَراتٍ تَخْطُرُ عَلى‏

  
 قَلْبى‏، فَاَجُولُ فى‏ طَلَبِهِ الْبُلْدانَ، فَاَنَا فيما اَنَا طالِبٌ كَالْحَيْرانِ، لا اَدْرى‏ اَفى‏

         
 سَهْلٍ هَوُ اَمْ فى‏ جَبَلٍ، اَمْ فى‏ اَرْضٍ اَمْ فى‏ سَمآءٍ، اَمْ فى‏ بَرٍّاَمْ فى‏ بَحْرٍ، وَ عَلى‏

         
 يَدَىْ مَنْ وَ مِنْ قِبَلِ مَنْ وَ قَدْ عَلِمْتُ اَنَّ عِلْمَهُ عِنْدَكَ، وَ اَسْبابَهُ بِيَدِكَ، وَ اَنْتَ‏

         
 الَّذى‏ تَقْسِمُهُ بِلُطْفِكَ وَ تُسَبِّبُهُ بِرَحْمَتِكَ، اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
         
 وَ اجْعَلْ يا رَبِّ رِزْقَكَ لى‏ واسِعاً، وَ مَطْلَبَهُ سَهْلاً، وَ مَاْخَذَهُ قَريباً، وَ لاتُعَنِّنى‏

         
 بِطَلَبِ مالَمْ تُقَدِّرْ لى‏ فيهِ رِزْقاً، فَاِنَّكَ غَنِىٌّ عَنْ عَذابى‏، و َاَنَا فَقيرٌ اِلى‏
 
         
 رَحْمَتِكَ، فَصَلِ‏عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ جُدْ عَلى‏ عَبْدِكَ‏ بِفَضْلِكَ‏ اِنَّكَ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ.

ادامه نوشته

هواشناسی

(11 اسفند)1

امروز دیگر اعلام حضور بهار را دیدم، اما حیف که باران را نه.

و ثانیه های بی رحم

از کنارم می گذرند.

و مطمئنا دو چیز در نبود باران التیام است. التیام است ها!

یکی حضور ابرهای سکوت. حضور!

و دیگری سلامی است که به بغض ابر می فرستم.

حس می کنم. می فهمم. انگار سلام برسد و دعا مستجاب شود.

و اصلا گمان مبر خشکی هوا عادت شده. شکیبایی بیشتر شده. پرانتز باز و گاهی هم نه پزانتط بسته

و دیگر هیچ!

(زمان ویرایش امروز 16 اسفند)

دیدید دیروز ابرهای شاهرودو؟

دیدید با اینکه با نگاه نیک به آنها نگریستیم به جای بارانی از آب پاک، گِــل بر سرمان ریخت؟




پاورقی:

1. غرض از این همه زیاده گویی راجع به هوا،هوی است شاید! گفته اند شاعر ریزترین مسائل اطرافش او را دچار تألم و درد می کند. البته شما ممکن است بگویید خوب این پاورقی به تو چه؟! حرفی و ادعایی نیست!

ادامه نوشته

انتخابات!

استفاده از این عکس

به اضافه این عکس

برای کاسبی بسیار مفیدند!!!

و دیروز برای این ریش دارانِ کاسب امروز، این عکس

درآمدزا بود!!!

البته ریش داشتن برای امروز کف کار است. اگر نداشته باشی که اصلا به فکر جلب رای مردم نباش!


خیلی نادان وسطحی نگری اگر فکر کنی منظورم از این پست تخطئه صاحبان دو عکس اول بود.

سختم بود این جمله آخر را بنویسم. آخر بگو به تو چه که دیگران چه برداشت می کنند. گردن خودشان.



این همه خون، حجامت ملت بود
تا حاج آقا همچنان چلوکباب سلطانی کوفت کند
تا قلیان بکشد
به تسبیح شاه مقصودش بنازد
و با تلفن زیمنس معامله کند
و گاه که هوس تمدن به سرش می زند
به فرنگ برود
و از شب نشینی هایش فیلم ویدئویی بگیرد
تا اگر نانش آجر شد
آجر را گران تر از نان بفروشد!
این همه خون حجامت ملت بود
تا یک موی سبیل شاپورخان
سه دانگ فلان بانک باشد!
تا در اداره ها حق و حساب بگیرند
و قایم باشک بازی کنند
تا جناب آبدارچی با تمسخر بگوید:
« اصلاْ تو را چه به این فضولیها ...»
راستی چرا بعضی

از سادگی انقلاب، سوء استفاده می کنند؟

استاد قزوه

فعلا همین



یا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ

(جمعه؛نیمه شب)

باید این را می نوشتم و بعد می خوابیدم.

این هم برای اینکه بدانی اگرچه و اگرچه و اگرچه ....ولی  دلتنگ شدم مخصوصا وقتی آزادی بیان  نباشد!


پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم،مادرم می گفت:

از شانه ام هر روز می چیده است شب بویی

بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی


ادامه نوشته

در یک جمله

سال نوی همگان مبارک
نمی دانم امام زمان (عج) کجاست؟
و نمی دانم هفت سین چیده است یا نه؟
نمی دانم به چه کسی عیدی می دهد؟
نمی دانم با نوروز خوشحال است یا نه؟
نمی دانم برای عید آجیل گرفته است یا نه؟
اگر ماییم که مانع ظهورتیم به دعای فرج کوفیانه و دروغین ما اهمیت نده.
بیا و مرگ ما رو هم برسون. واقعا لایقت نیستیم.
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را