إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقُنِي وَ إِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي

....

وَ عُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلَي مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ

...

إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ

...

إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ

...

يَا قَرِيبا لا يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ

...

إِلَهِي إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَيْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ غَيْرُ مَمْلُوكٍ

...

إِلَهِي لَمْ أُسَلِّطْ عَلَي حُسْنِ ظَنِّي قُنُوطَ الْإِيَاس1و2


پاورقی

1.دوست دارم خدا را سخت به آغوش بگیرم. و اشک بریزم.

از او شکوه کنم و اصلا همه تقصیرها را گردنش بندازم.

پا بکوبم و به آغوشش بچسبم و رهایش نکنم.

به ضعف خود معترف شوم

و از او سوال کنم:

آیا دلت برایم تنگ نشده؟

آیا دوریم از تو برایت سخت نیست؟

آیا نمی بینی درندگانی که در غیر خانه تو هستند چه بی رحمانه اند با ما؟

آیا دلت نمی خواهد غباری از سر و روی بنده ات بروبی؟

یا نمی خواهی بارش را از دوشش بر داری و به جایش بالی برای پرواز دهی؟

ما از غم دوری تو خودمان را به آن راه زدیم و سعی کردیم فراموشت کنیم! تا منتمان را بکشی انگار که با تو قهریم اما هیچ کس و هیچ چیز آراممان نکرد!

انقدر در این حالت با او بگویم و از گریه فراوان در آغوش او به خواب عمیقی فرو روم...