از کمند ابروی تو، دست و پایم را گم می کنم!

از چشمان سیاه تو چشمانم٬ سیاهی می روند!

 گیسوان بلندت که گاه پریشان و گاه چون آبشار به دست باد می دهی٬ به بادم می دهد!

کار دستم می دهی!

حالا لازم است زنّار ببندم؟

دیگران اگر ببینندم که مبهوت توام٬ به ریشم خواهند خندید! و خواهند گفت: از همان اول هم منتظر به آخر خط رسیدنت بودیم!

اشکالی دارد که سراسر نگاهت کنم؟ 

از تو که دور می شوم٬ توبه می کنم اما همین که دوباره میبینمت دوباره عصیانگرم می کنی!

تکلیف این دلبری ها که می کنی چیست؟

اصلا چرا دلبری می کنی که ناز بیشتر کنی و بی اعتنایی بیشتر؟


ته ورقی:

پ.ن: برای عزیز تازه گذشته و همچنین "شیخ صنعان" بخوانید رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات

پ.ن: ایام شباب است شراب اولیتر, با سبز خطان باده ناب اولیتر. عالم همه سر به سر رباطیست خراب, در جای خراب هم خراب اولیتر

پ.ن: برای از دست رفتن همه چیز هست، و برای بدست آمدن ... یادت باشد!

پ.ن: سیـّـم صلواتو جلیــلتر بفرست!